عاشق جانی

ساخت وبلاگ
کنکاشی در پروندۀ عملکردی و بیلان کار یکی از کاندیداهای مجلس که نخواست نامش فاش شود!این، بلاست یا نامزد نمایندگی؟![*]چند وقتی بود آقای میانسال و موقر و مهربانی در شهر ما پیدایش شده بود. آری پیدا شده بود. چون پیش از آن، چشم کسی به جمال این آقا در این شهر روشن نشده بود. این آقای میانسال و مهربان، هفته­ای دو سه روز یا بیشتر در شهر ما و در چشم همگان ظاهر می­شد. به هر کس می رسید، از دم لبخند می زد و سلام می کرد. شکلات هم تعارف می­کرد؛ به­خصوص به بچه­ها. اگر کسی را می دید که دو سه کیلو سیب و پیاز خریده و به خانه می بَرَد، با اصرار محموله را از او گرفته و تا درِ منزل وی حمل می­کرد. هر جا مرد یا زن سالمندی را می­دید، با اصرار بازوی او را گرفته و از اینور خیابان به آنور خیابان می­بُرد و می­گفت: «برید به امید خدا» به هر صندوق صدقاتی هم که می­رسید، دست کَرم در جیب خود کرده و مبلغی در آن می­انداخت. هر جا و در هر جمعی، کس یا کسانی از چیزی یا چیزهایی (مثلاً چاله چوله­ای در خیابانی و یا گرهی در کاری) گلایه و انتقادی را مطرح می­کردند، ایشان با به­صدا در آوردن تسبیح و البته با بیان نزم و امیدبخش خود، به آنان نوید می­داد که: « نگران نباشید، درست میشه. ان شاء الله درست میشه»»بین خودمان باشد، با حضور این مرد، و شور و حالی که در شهر ما پیدا شده بود، یاد یک تصنیف قدیمی افتادم که بلانسبت ایشان می گفت:تازگی ها توی ده ما دخترکی پیدا شده... هالای لای، پیدا شدهاین دخترک، بلای دلها شده ... هالای لای، دلها شدههر کی اونو دیده دلش شیدا شده... هالای لای، شیدا شده..... و از این صحبت­ها که، بیشتر از آنش باشد طلبتان!(اینجا خانواده نشسته!) . باری، ایشان هم، توی شهر ما واقعاً بلای دلها که نه، صیّاد عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 17 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 1:42

زاینده بودزاینده بودبه عصری که شد ادعا اصفهاننمــاد ترقی شده در جهانچنان خشك شد آب زاينده رودكه مانند آن، ديده ناديده بود کف رود ، با تابش آفتــاب همه خاک بود و غبار و سرابنه آبی به دشت و به هامون رسیدنه کس آه و فریاد دهقان شنید تلاشی اگر بود ، شد صرف شهرجهان شد به کام کشاورز ، زهرروان های مردم هم از این بلادُژَم گشت و در دام غـم ، مبتلايكي از بزرگان اين سرزمین خـردمند و دانـادل و تیزبین که عِلم و عمل در هم آمیخته علیه کـــژی ها برانگیـختهنه لرزیده از بادها جــــان اونه آورده سر ، پیش دونان فروتپیده دلش بَهر این مرز و بومشده پنجه در پنجه با هر هجومچو دید اصفهان را به این حال و روزبرآشفته گــردید و با آه و سوز شنيدم که با بستر زنده رود شبی بُود در حال گفت و شنود بپرسید از رود ، از روی درد:«چه کس یا چه چیزی تو را خشک کرد؟» شنید این سخن را چو زاینده رود به آه و به زاری چنین لب گشود:«اگر در من آثاري از آب نيست وجودم اگر پاك و شـاداب نيست به دست مديـران ناآشــــنا به تـاراج بردنـد آب مرامرا عده اي چون كه نشناختندبه من ، مثل قوم مغول تاختندگــروهي گرفتند آب مرابه ناحـق كشيدند تا قـله ها گروهی دگر می دهندم عذاببه تزریق پسماند یا فاضلاب از آن بدتر این است پای مرا گشودند در سایر حوضه هاقرار است گویا شوم رهسپار پس از یزد و کرمان ، روم چابهار مرا گر نگهبـان دانا بُديسرانجام من كِي چنين مي شدي ؟پِیِ حفــظ نام و مقــام خودندهمانان که از خوان من می­خورندمن از خشكسالي نِه ام در عذاب مرا آدمي كرده خشك و كم آباگر آدمي عقل و انصاف داشت ، به حال طبيعي مرا مي گذاشت ،كجا خشك يا نيمه­جان مي­شدم چرا خسته و ناتوان مي­شدممرا از چه خوانید زاینده­رود عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:26

تلخ­طنزی از زندگی بنیانگزار آموزش ناشنوایان ایرانبرشی تلخ و شیرین از زندگانی جبار باغچه­بان[1]محمود سلطانی آذین«میرزا جبار عسکرزاده» مشهور به «جبار باغچه­بان»، بنیانگزار آموزش ناشنوایان ایران ( 1264 ارمنستان ـ 1345 ایران)، از جمله چهره­هایی است که زندگانی سراسر خلاقیت همراه با رنج و تلاش او برای آموزش و پرورش واقعی فرزندان این سرزمین، طی سالهایی که درک چندان درستی از این موضوع مهم وجود نداشته پر از رخدادهایی است که بعضی تلخ­اند، بعضی شیرین، بعضی هم، هم تلخ و هم شیرین.اشاره:هر گاه و هر جا سخن از طنز به میان می­آید، همگان چهره می­گشایند و آمادة شنیدن، دیدن و خندیدن می­شوند حال آنکه در نگاه اهالی ادب و هنر، طنز الزاماً خنده­آور نیست. به­دیگر سخن، یک اثر طنز اساساً نه برای خنداندن، بلکه با هدف آگاهی دادن، هشیار کردن، تلنگر زدن و جلب توجه مهربانانة مخاطب به واقعیت­های قابل توجه و بسیار جدی(گاهی هم تلخ) خلق می­شود. چنین اثری البته اگر خنده­ای هم بر لبها بنشاند، به کمال مطلوب رسیده است.شگفت­آور این که با وجود شیرینی، شادی و مایة انبساط خاطری که در دل واژة طنز نهفته، گاهی سخن از «طنز تلخ» هم می­شود. جمع اضداد. مانند این که گفته شود شیرینِ تلخ، خوبِ بد، سیاهِ سفید، و مانند آنها. یعنی چه؟ مگر می­شود؟ مگر داریم؟ پاسخ این است که : آری می­شود. آری داریم. جدای از طنز «سیاه» و تعریفی که در ادبیات فرنگی از آن شده، و افزون بر تعریف­هایی که پیشینیان از طنز «تلخ» کرده­اند، مراد ما از طنز تلخ در این نوشتار، همانا شیرینی(یا تلخی) موجود در یک رخداد تلخ(یا شیرین) است که یا واقعیت دارد یا توسط طنزپرداز آفریده شده یا می­شود. چنین طنزی، در عین حال که ممکن است خنده­ای بر روی لب مخاطب بنشاند واقعیت تل عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:39

داستانسنگین باش، رنگین باش[1]محمود سلطانیمدتها بود که خانم ملک یکریز نق می­زد به جان آقا. آقا هم کَکَش نمی­گزید. این نق زدنها کم کم شد نق و نوق. آقای ملک هم بی­محلی. نق و نوق­ها تبدیل شد به غُر، باز هم بی­خیالی. غُر تبدیل شد به غُر و لُند، آقا باز هم به روی خود نیاورد. غر و لند هم نتوانست دل سنگ آقای ملک را نرم کند تا این که رسید به مرحلة پیله. آقا هم انگار نه انگار. سرانجام خانم آنقدر پیله کرد و پیله کرد و پیله کرد، تا رسید به مرحلة اعتراض: « آخه مرد حسابی، چقدر بگم؟ زبونم مو در آورد بخدا. گلوم پاره شد. چرا محل نمی­ذاری؟ چرا زندگی را ول کردی به حال خودش. نکنه می­خوای اونقدر بی­خیال باشی تا همینم بسوزه و دست و پامون بسته بشه؟ ای کاش اصلاً می­سوخت و خیالمون راحت می­شد. ببین، جدی میگم. اگه تا همین یکی دو روزه یه فکری نکنی، یه کاری دست خودم می­دم. گفته باشم.»لابلای هر یک از این عبارات خانم هم، گُل به شما و صد تا ناسزا به خودش و دیگران، از خُرد و درشت. دیگر جای درنگ نبود. چیزی نمانده بود کار برسد به مرحلة پرخاش و البته جاهای باریک که آقا گوشی تلفن را برداشت و زنگ زد به تعمیرگاه. طرف پرسید:ـ چشه؟ـ نمی­دونم والله. تازگیها خیلی سر و صدا می­کنه. شب و روز. خواب و استراحت را ازمون گرفته. هر روز هم صداش بیشتر و تندتر می­شه. قبلاً اینطور نبود. چهل پنجاه سال مث ساعت کار می­کرد. چند سالیه که اینطور شده، بخصوص از دو سه سال پیش تا حالا. همه­اش قار و قور می­کنه. اَمونِمون را گرفته. طرف آدرس خانه را گرفت و گفت:ـ هزینة رفت و آمد می­شه اینقدر، هزینة عیب­یابی هم اونقدر. قطعه هم، هر چی بخواد به نرخ همون روز و همون ساعت حساب می­شه. چاره­ای نبود. آقا شرایط را دربست قبول کرد. قرار هم بر این شد که تعم عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:39

حسرت دیدارغم نیست اگر در غمت ای یار بسوزیمدر آتش عشق تو سبکبار بسوزیمزان شب که تو را دیده و صد دل به تو بستیم هر لحظه به یاد تو دو صد بار بسوزیم از روز ازل گردش ایام بر این گشتتا شام ابد با تو وفادار بسوزیم در کورة هجران تن و جان را بگدازیمدر آرزوی وصل تو ناچار بسوزیمکو اهل دلی، همنفسی، محرم رازی؟دانی ز چه لب بسته ز گفتار بسوزیم؟!« افروختن و سوختن و جامه دریدن»خواهیم در این آتش تکرار بسوزیمجاوید کسی زیست که با آتش دل سوختمردانه در این عرصة پیکار بسوزیم پنهان نکنیم از همگان آتش جان را در مجلس و در کوچه و بازار بسوزیمخامان نگرانند که در عشق ببازندما زنده از آنیم در این کار بسوزیمهر کس به­خیالی خود از آتش برهاندما خنده به لب زآه شرربار بسوزیمبا طعنة نامردم بیمار بسازیمبا همدلی مردم بیدار بسوزیمخوش سوزتر از ما چه کسی بود فلک را؟ تقدیر چنین بود سزاوار بسوزیم بگذار بگویند به ما هر چه بخواهندبا باد و هوا بهتر و بسیار بسوزیمبر خار و خس و خشک­سر و خام بخندیمبا اهل نظر در طلب یار بسوزیممِی آتش جان را نتوانست نشانَدشد قسمت ما سرخوش و هشیار بسوزیم یکبار چرا ما به سرِ دار بمیریم؟یک عمر سزد بی سر و دستار بسوزیم هرچند که ما طاقت وصل تو نداریمخوش باد که در حسرت دیدار بسوزیمخورشید فقط داند و آذین به چه سوزیمچون حکم شود مخزن اسرار بسوزیمدی ماه 2582 عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:39

مرا دریابمرا که خسته از سنگ و گِل و خاکممرا که مانده­ام حیران و سرگردانمیان توده­هایی هولناک از آهن و آدمهمه از سنگ، همه از خاکمرا دریاب ای دریاکه همچون من گریزانی ز جنس خاکمرا دریاب که می­خواهم در آغوش تو گردم اب مرا در خویش جاری کنمرا هم از خودت پندارامانت­دار خوبی باشمرا دست کسی مسپار عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 39 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:26

دعوتبه چشم منِ خسته از جسم خاکچه حال خوشی دارد این آب پاک!گهی همچو من سرد و خاموش و خوابگهی تند و جوشان و پرالتهابخوشا حال آن کس که بی های و هودل و جان سپارد به دریا چو قوبرآنم که ما نیز فرجام کارکه ما را سرآمد دگر روزگارشبانگه چو دریا که بی­ادعااجابت کند دعوت ماه رامن و تو همآغوش، دریای هم شویم و بمیریم در پای هم عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 48 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:26

للااللامان از مقامات ناآگاه و ناتوانباز هم توهین و تهدید خبرنگارتجربه نشان داده و همچنان دارد نشان می­دهد(متأسفانه) که در کشور ما و در شرایط کنونی، شغلی نان و آبدارتر و در عین­حال ساده­تر و بهتر از داشتن مقام و موقعیت اداری و اجرایی نیست. هر چه هم بالاتر، بهتر. جایی که دیگر دست مردم به آدم نرسد. اگر هم رسید، بجای گوش سپردن و پاسخگویی مستدل، فرافکنی کردن و توجیهات بی­اساس کردن و حتی توهین و تهدید. در دوران مسؤلیت هم هر کار خرابی کردی، یا انتصاب به موقعیت بالاتر، یا تا آخر عمر مصون از پیگیری و بازخواست. شواهد کم نیستند.طی همین یک سال گذشته، چند روزی از ماجرای توهین و تهدید یکی از خبرنگاران حاضر در نشست خبری خودخواستة معاون وزیر امور اقتصادی و رییس سازمان امور مالیاتی کشور نگذشته بود که رییس سازمان خصوصی سازی کشور هم، چون زمینة یک گفتگوی تلویزیونی را خارج از توان و یا برخلاف میل خود دید، بناگاه جلسه را ترک کرد. شاهد سوم و اخیر هم مربوط می­شود به دعوت معاون وزیر رفاه و رییس سازمان بهزیستی کشور از خبرنگاران برای انجام مصاحبه با وی در روز بیست و چهارم تیرماه سال جاری( به­مناسبت آغاز هفتة بهزیستی) و رفتار غیرمسؤلانه و برخورد نامتعارف و آمیخته به پرخاش او با خبرنگاران حاضر. دریغ از وجود یک نهاد روابط عمومی قوی در چنین سازمانهایی! کمترین وظیفة یک مقام یا کارگزار(به­مفهوم واقعی آن)، داشتن دانش و تجربة کافی در رشته و ردة خود، آگاهی از حیطة مسؤلیت خود، تسلط و توانایی انجام آن و همچنین پاسخگو بودن در این حیطه و پذیرش و توجه به انتقادات است. اهمیت دو مورد اخیر، یعنی پاسخگو بودن و انتقادپذیری، اگر بیشتر از موارد پیش گفته نباشد قطعاً کمتر از آن نیست. چرا که علاوه بر عموم مردم، رسانه­های عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 23:36

عمّة قانونمدار«قلعه ابراهیم سفلا» تا چندین سال پیش ده خوبی بود. مردمش همدل و همراه و باصفا. آّبش آب زلال چشمه. هوایش آبی و پاک. خاکش زرخیز. باغهایش سبز و شاداب. جوری که در منطقه­ای بزرگ و چشم­نواز و روح­بخش. این ده مانند نگینی سبز در دل دشت و دمن می­درخشید. این ده می­توانست خوب و باصفا باشد ولی حیف و صد حیف که از ما بهتران نگذاشتند. از روزی که طبیعت زیبای منطقه بجای اینکه چشم گردشگران را بنوازد، آتش طمع صنعتگران را شعله­ور کرد همه آمدند. از جاهای دور و نزدیک. معلم، دکتر، کاسب، پرستار، روحانی، هر کس از هرجا که بود آمد سراغ ده ما. هر کدام از آنها زمینی را گرفت و کارخانه­ای هم در آن راه انداخت. فولادسازی، لاستیک­سازی، تولید انواع پلیمر، ریخته­گری، صنایع شیمیایی، چسب سازی، رنگرزی پارچه، آبکاری فلزات، تصفیة مواد نفتی، تولید قیر مظروف، چرم­سازی، روده پاک­کنی، تولید مقوا و چندتای دیگر که مردم ده به­درستی سر از کار آنها و اسم­های عجیب و غریبی که دارند در نمی­آورند. اسم قلعه ابراهیم کم کم سر زبانها افتاد حتی در خارج از کشور با تلفظ کاله ایبراهام. چند نفری از اهالی ده هم، با استخدام در این کارخانه­ها به نان و نوایی رسیدند و حالا هم کار و بارشان بد نیست. خیلی هم پز می­دهند و با فیس و افاده در ده رفت و آمد می­کنند. حلابشان باشد اما بقیة مردم چه؟ آش نخورده و دهان سوخته. آبشان را دادند، هوایشان را دادند، خاکشان را دادند، آرامششان رفت. آنچه نصیبشان شد دود و آلودگی و رفت و آمد انبوه ماشینهای سبک و سنگینی که خاک منطقه را توبره کرده­اند.حالا این دِه در محاصرة دهها کارخانه­ای که متعلق به غریبه­ها و منافعش به جیب دیگران است گم شده. حالا از دور و از هر طرف که نگاه کنی می­بینی که چطور دود از کلّ عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 23:36

از روزنامه رویداد امروز دوشنبه ۱۶ امرداد ۱۴۰۲ به مناسبت روز خبرنگارامان از مقامات ناآگاه و ناتوانباز هم توهین و تهدید خبرنگارمحمود سلطانی تجربه نشان داده و همچنان دارد نشان میدهد(متأسفانه) که در کشور ما و در شرایط کنونی، شغلی نان و آبدارتر و در عینحال سادهتر و بهتر از داشتن مقام و موقعیت اداری و اجرایی نیست. هر چه هم بالاتر، بهتر. جایی که دیگر دست مردم به آدم نرسد. اگر هم رسید، بجای گوش سپردن و پاسخگویی مستدل، فرافکنی کردن و توجیهات بیاساس کردن و حتی توهین و تهدید. در دوران مسؤلیت هم هر کار خرابی کردی، یا انتصاب به موقعیت بالاتر، یا تا آخر عمر مصون از پیگیری و بازخواست. شواهد کم نیستند.طی همین یک سال گذشته، چند روزی از ماجرای توهین و تهدید یکی از خبرنگاران حاضر در نشست خبری خودخواستة معاون وزیر امور اقتصادی و رییس سازمان امور مالیاتی کشور نگذشته بود که رییس سازمان خصوصی سازی کشور هم، چون زمینة یک گفتگوی تلویزیونی را خارج از توان و یا برخلاف میل خود دید، بناگاه جلسه را ترک کرد. شاهد سوم و اخیر هم مربوط میشود به دعوت معاون وزیر رفاه و رییس سازمان بهزیستی کشور از خبرنگاران برای انجام مصاحبه با وی در روز بیست و چهارم تیرماه سال جاری( بهمناسبت آغاز هفتة بهزیستی) و رفتار غیرمسؤلانه و برخورد نامتعارف و آمیخته به پرخاش او با خبرنگاران حاضر. دریغ از وجود یک نهاد روابط عمومی قوی در چنین سازمانهایی! کمترین وظیفة یک مقام یا کارگزار(بهمفهوم واقعی آن)، داشتن دانش و تجربة کافی در رشته و ردة خود، آگاهی از حیطة مسؤلیت خود، تسلط و توانایی انجام آن و همچنین پاسخگو بودن در این حیطه و پذیرش و توجه به انتقادات است. اهمیت دو مورد اخیر، یعنی پاسخگو بودن و انتقادپذیری، اگر بیشتر از موارد پیش گفته عاشق جانی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 13:06