غزل قصیده / حسرت دیدار

ساخت وبلاگ

حسرت دیدار

غم نیست اگر در غمت ای یار بسوزیم

در آتش عشق تو سبکبار بسوزیم

زان شب که تو را دیده و صد دل به تو بستیم

هر لحظه به یاد تو دو صد بار بسوزیم

از روز ازل گردش ایام بر این گشت

تا شام ابد با تو وفادار بسوزیم

در کورة هجران تن و جان را بگدازیم

در آرزوی وصل تو ناچار بسوزیم

کو اهل دلی، همنفسی، محرم رازی؟

دانی ز چه لب بسته ز گفتار بسوزیم؟!

« افروختن و سوختن و جامه دریدن»

خواهیم در این آتش تکرار بسوزیم

جاوید کسی زیست که با آتش دل سوخت

مردانه در این عرصة پیکار بسوزیم

پنهان نکنیم از همگان آتش جان را

در مجلس و در کوچه و بازار بسوزیم

خامان نگرانند که در عشق ببازند

ما زنده از آنیم در این کار بسوزیم

هر کس به­خیالی خود از آتش برهاند

ما خنده به لب زآه شرربار بسوزیم

با طعنة نامردم بیمار بسازیم

با همدلی مردم بیدار بسوزیم

خوش سوزتر از ما چه کسی بود فلک را؟

تقدیر چنین بود سزاوار بسوزیم

بگذار بگویند به ما هر چه بخواهند

با باد و هوا بهتر و بسیار بسوزیم

بر خار و خس و خشک­سر و خام بخندیم

با اهل نظر در طلب یار بسوزیم

مِی آتش جان را نتوانست نشانَد

شد قسمت ما سرخوش و هشیار بسوزیم

یکبار چرا ما به سرِ دار بمیریم؟

یک عمر سزد بی سر و دستار بسوزیم

هرچند که ما طاقت وصل تو نداریم

خوش باد که در حسرت دیدار بسوزیم

خورشید فقط داند و آذین به چه سوزیم

چون حکم شود مخزن اسرار بسوزیم

دی ماه 2582

عاشق جانی...
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:39